نه
دلیل نمیشه. من اینجا رو دوست داشتم. خیلی هم که بخوام خودخواه بشم، خیلی از حرفهایی که هیچ جایی نمیتونستم بزنم، و خیلی حرفها که هیچ جا نتونستم بزنم، و خیلی حرفهایی که هیچ جا نمیتونم بزنم رو توی این مدت اینجا نوشتم.
تو شاید نفهمی؛ اما من هر جا چیزی نوشتهم، اونجا بعد از همون بار اول، پارهی تنم شده. همین الان، همهی جاهایی که حتی یک بار فقط توشون نوشتم جلو چشممه. و من هیچوقت این پارههای تنم رو نتونستم حذف کنم. هیچوقت نتونستم اونها رو از خودم طرد کنم؛ حتی اگه مجبور شده باشم بگم اون حرف دیگه حرف امروز من نیست، اما باز احساس گرم ِ داشتن، و صاحب بودنشون باهامه.
بله. میدونم. این حرفا سوسولبازیه. و بچهگانه هم هست لابد. اما من به همین چیزا زندهم. باشه. نه فقط به همی چیزا. اما این چیزایی که هر بار نوشتهم، کلی خاطراتم رو، و خودم رو شخم زدم تا دو خط نوشتم، نمیتونن از یادم برن. التهاب لحظهی نوشتن خیلی از این نوشتهها، چیزی نیست که با تعطیل شدن این وبلاگ و نابود شدن حتی همهی نوشتههاش از بین بره. من پدر نشدهم؛ اما معنای اینکه بچهی آدم پارهی تنشه رو میفهمم. این رو درک کردم. میفهمی؟
تو شاید نفهمی؛ اما من هر جا چیزی نوشتهم، اونجا بعد از همون بار اول، پارهی تنم شده. همین الان، همهی جاهایی که حتی یک بار فقط توشون نوشتم جلو چشممه. و من هیچوقت این پارههای تنم رو نتونستم حذف کنم. هیچوقت نتونستم اونها رو از خودم طرد کنم؛ حتی اگه مجبور شده باشم بگم اون حرف دیگه حرف امروز من نیست، اما باز احساس گرم ِ داشتن، و صاحب بودنشون باهامه.
بله. میدونم. این حرفا سوسولبازیه. و بچهگانه هم هست لابد. اما من به همین چیزا زندهم. باشه. نه فقط به همی چیزا. اما این چیزایی که هر بار نوشتهم، کلی خاطراتم رو، و خودم رو شخم زدم تا دو خط نوشتم، نمیتونن از یادم برن. التهاب لحظهی نوشتن خیلی از این نوشتهها، چیزی نیست که با تعطیل شدن این وبلاگ و نابود شدن حتی همهی نوشتههاش از بین بره. من پدر نشدهم؛ اما معنای اینکه بچهی آدم پارهی تنشه رو میفهمم. این رو درک کردم. میفهمی؟
کلمات کلیدی :